پیکر پاک این شهید در میان استقبال گسترده مردم وارد اردبیل شد و ظهر ۳۱ اردیبهشت ۹۵ پس از برگزاری نماز جمعه پیکر پاک و مطهر هاشم دهقانی نیا بر دوش همرزمان و شهروندان تشییع و در قبرستان غریبان اردبیل به خاک سپرده شد.

وصیت نامه
خاطرات و گزارشات
حجت الاسلام عبدالله رضایی همرزم شهید هاشم دهقانی در گفتگو با خبرنگار مشکین‌رسا گفت: هاشم دهقانی از پاسداران جوان تیپ ۳۷ سپاه حضرت عباس (ع) و از رزمی کاران زبده استان بود که قبل از عید به جمع مدافعان حرم پیوسته بود پیش از اعزام به سوریه این شهید را از دور دیده بودم اما از نزدیک ملاقات نکرده بودم تا اینکه در ماموریت سوریه با این شهید هم رزم شدم و در اولین روزهای ماموریت به رشادت‌ها و جدیت این شهید در انجام ماموریت محوله پی بردم.
وی افزود:قبل از عملیات ۷ اسفند ماه شهید دهقانی را به خوبی نمی‌شناختم تا اینکه در عملیات ۷ اسفند سال ۹۴ با این شهید همرزم همراه شدم و جهت انجام ماموریت به یکی از روستاهای سوریه آماده شدیم و در شب عملیات، بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء به طرف یکی از روستاهای سوریه حرکت کردیم،
وی ادامه داد: شهید دهقانی در این ماموریت فرماندهی یکی از دسته های گردان را بر عهده داشت و در حین حرکت دسته این شهید پیش رو بود و وقتی عملیات شروع شد در هر محوری که با آتش سنگین دشمن مواجه می‌شدیم از شهید دهقانی خواسته می‌شود تا در محل حاضر شود و تا زمانی که آتش دشمن را خاموش نمی‌کرد باز نمی‌گشت تا اینکه آن روستا را به تصرف خود درآوردیم لذا در آن شب با شجاعت‌ها و رشادت‌های این شهید جوان آشنا شدم.
حجت الاسلام رضایی خاطر نشان کرد: بنده بعد از مجروحیت وارد حیاتی شدم و به دنبال من رزمنده دیگری به نام حاجی رضا وارد حیات شد در آن لحظه به شدت زخمی و ضعیف شده بودم، حاجی رضا، شهید دهقانی را فراخواند و وضعیت مرا به وی اطلاع داد آنان خواستند مرا به محلی امن منتقل کنند اما آن حیات تنها یک راه ورودی داشت که از آن ورودی هم امکان تردد وجود نداشت لذا مجبور بودیم از بپریم.
وی گفت:از انجایی که به شدت مجروح شده بودم امکان پریدن از دیوار وجود نداشت و آنان نیز از وضعیت جسمی من ناامید شده بودند تا اینکه شهید دهقانی ازم خواست به طرف دیوار حرکت کنم و با کمک وی توانستم از دیوار عبور کنم لذا شهامت شهید هاشم دهقانی در آن زمان مثال زدنی بود که موجب شد نجات یابم.
رزمنده مدافع حرم گفت: در بیمارستان حلب بودم که از رزمندگان خبر نحوه زخمی شدن دهقانی را شنیدم به طوری که تکفیری‌ها برای بازپس گیری به این روستا حمله ور شده بودند و چند تن از پاسداران جوان با شجاعت تمام در مقابل تکفیری‌ها ایستاده بودند که از جمله آنان شهید دهقانی بود که با نهایت تلاش در مقابل دشمن ایستادگی و دفاع کرده بود که در نهایت وی بر اثر مجروحیت قطع نخاع شده و حرکت برای این شهید غیر ممکن شده بود.
وی افزود: از آنجایی که به علت مجروحیت از منطقه خارج شده بودم دیگر خبری از وی نداشتم تا اینکه خبر شهادت این جوان دلاور را شنیدم.

حاشیه تشییع شهید
در بین جمعیت، صدای مردی همه را متوجه خود ساخت همه به سوی صدا برگشتند مرد با صدای بلند می گفت «این پسراین پسراین پسرپسر من نیست، پسر همه شماست، پسر اردبیل است» دو نفر زیر شانه های مرد را گرفته بودند و او که خمیده راه می رفت، باز گفت «خوش آمدیدخوش آمدید» و اشک می ریخت.
آن قدر ازدحام زیاد بود که فقط از دور صدای جوانی را شنیدم که می گفت «خواهرت» و دیگر هق هق گریه امانش نداد از ذهن بیننده و شنونده می گذشت که این افراد پدر و برادرت هستند، اما نه! امروز همه یکی شده بودیم و توپسر و برادر همه ما شده بودی.
در تشییع پیکرت، از کسی شنیدم که گفت «آن یکی هنوز پیکرش پیدا نشده و مشخص نیست که زنده است یا نه، اما هاشم هر دو دستش قطع شده بود» به کجا سفر کنم؟ کجای دنیا؟ وقتی از دست قطع شده می گویند، کجا را باید پیدا کرد؟ به کجا باید رفت؟ جزکربلا و یاد عباس (ع) و غیرت و شجاعت و… .
چه خوش زینب (س) که مدافع حرمی چون تو دارد که مانند ابوالفضل (ع) ایستادی و دو دستت را تقدیم کرده و سپس جانت را فدا کردی.
امروز همه آمده بودند، ترسی ندارم بگویم اگر گشت ارشاد بود، به خیلی هایشان تذکر می داد، چه پسر و چه دختر! اما همان قطره اشک ها کار خودش را کرد، چه جوانانی که با چشمان خیس به سلفی گرفتن، عکاسی و فیلم برداری از تشییع پیکر تو مشغول بودند و حتیبر سینه و سر می زدند.
سخن طولانی نکنم که همه یکی شده بود و یادت، مظلومیتت، شهادتت و غیرتت ما را از حال خود رها ساخته بود و فقط در کنار پیکرت گام برمی داشتیم و می گفتیم«چه افتخاری از این بالاتر که هم قدمت باشیم
چند بار شنیده بودی «مرد که گریه نمی کنه؟!» اما امروز صدای ضجه مردان از زنان هم بالاتر رفته بود، دل ها آتش گرفته بود درست مانند دل زینب (س) باورت می شود؟
بگذار آسمان ببارد، هنوز صدای رعد و برق دیشب و بارش باران از ذهنم نگذشته، نگو آسمان زودتر از همه ما به بدرقه ات آمده بود!
راستی هم رزمانت، همان ها که با تو در تیپ ۳۷ حضور داشتند، با هم می خندید، شوخی می کردید، با اشرار می جنگیدید و، امروز طاقت دوری ات را نداشتند.
اردبیل که شهر ابوالفضل (ع) است تو را ابوالفضل وار تقدیم آسمانت کرد… .
هاشم جان اینک که دستانت به آسمان رسیده دستان ما را هم بگیر، بگذار ما هم از نزدیک لذت تماشای آفتاب را حس کنیم، بگذار ماه را لمس کنیم، بگذار بر روی ستارگان بنشینیم، آههنوز دارم زمینی فکر می کنم و تو آسمانی شده ای، باشد که وقتی دستانمان را گرفتی با هم به آسمان پر بزنیم.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.